Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران اکونومیست»
2024-05-04@02:39:42 GMT

نماز اول وقت و تلنگر «خمپاره 60 »

تاریخ انتشار: ۶ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۵۶۳۲۶۴

نماز اول وقت و تلنگر «خمپاره 60 »

یکدفعه صدای مهیب و گوش‌خراش انفجار بلند شد، بعد بلافاصله دود و گرد و خاک تمام فضای سنگر را گرفت و همه جا را تیره و تار کرد. صدای انفجار به حدی بلند و نزدیک بود که مطمئن شدم کارم تمام است و باید با زندگی خداحافظی کنم.

به گزارش ایران اکونومیست، احمد امیری از سربازان «لشکر ۱۶ زرهی» قزوین در خاطره‌ای از انفجار گلوله «خمپاره ۶۰ » دودزا در زمان جنگ تحمیلی روایت می‌کند: در سال ۱۳۶۱ چند دقیقه‌ به ساعت یک ظهر مانده بود که من و همسنگرم برای وضو گرفتن و خواندن نماز از سنگرمان در خط مقدم بیرون آمدیم، اما به دلیل هوای سرد اسفند ماه و اصابت گلوله‌ خمپاره‌های پی در پی عراقی‌ها موقتاً بی‌خیال نماز شدیم و با خودمان گفتیم چون نمازمان حالا حالاها قضا نمی‌شود و چند ساعتی وقت داریم بهتر است تا کم شدن آتش خمپاره‌های دشمن توی سنگرهامان برویم و چرت بزنیم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

چند لحظه بعد بچه‌هایی که صدای انفجار را شنیده بودند، ما را با آه و ناله و گریه از سنگر بیرون آوردند.با این فکر به سمت سنگر راه افتادیم. دراز کشیدیم و تازه چشم‌هایمان گرم شده بود که یکدفعه صدای مهیب و گوش‌خراش انفجار بلند شد. بعد بلافاصله دود و گرد و خاک تمام فضای سنگر را گرفت و همه جا را تیره و تار کرد. صدای انفجار به حدی بلند و نزدیک بود که مطمئن شدم کارم تمام است و باید با زندگی خداحافظی کنم؛ از طرف دیگر هیچ صدایی هم از دوستم درنمی‌آمد. من هم اصلاً قدرت فریاد زدن و حتی زمزمه کردن نداشتم. یک لحظه احساس کردم که مرده‌ام، اما بعد از حدود یک دقیقه سکوت، صدای هم سنگری‌ام از لابه لای گرد و خاک به گوشم رسید که داشت اسم مرا فریاد می‌زد - احمد احمد.

شنیدن صدای او در آن وضعیت قوت قلبی برای من بود که بلافاصله به سمت صدا چرخیدم و بریده بریده گفتم: «تو سالمی؟» چند لحظه بعد بچه‌هایی که صدای انفجار را شنیده بودند، ما را با آه و ناله و گریه از سنگر بیرون آوردند ،اما با کمال تعجب متوجه شدند هیچ صدمه‌ای به ما نرسیده است.

خب ما تازه آن زمان بود که فهمیدیم انفجار مربوط به خمپاره ۶۰ دودزا بوده نه خمپاره جنگی والا هیچ کدام از ما دو نفر زنده نمی‌ماندیم. گویا خدا آن گلوله را به عنوان اخطار برای ما فرستاده بود تا با زبان بی‌زبانی ما را متوجه سهل انگاری‌مان به نماز اول وقت. کند به همین خاطر وقتی از شوک اولیه انفجار خارج شدیم اولین کاری که کردیم، حرکت به سمت تانکرهای آب برای وضو گرفتن بود.

منبع: جلد دوم کتاب سرباز و خاطرات دفاع مقدس، نویسنده سیامک صدیقی.

 

منبع: خبرگزاری ایسنا برچسب ها: نماز ، جنگ تحمیلی ، خمپاره ، ارتش جمهوری اسلامی ایران ، سربازی

منبع: ایران اکونومیست

کلیدواژه: نماز جنگ تحمیلی خمپاره ارتش جمهوری اسلامی ایران سربازی صدای انفجار

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۵۶۳۲۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روز خلیج فارس با شهنواز 

از راست اسدالله، قبصه چی که جز لج و لجبازی با ما دیدبان‌ها بلد نبود، وقتی بالای دیدگاه بودیم و ازش درخواست شلیک روی دشمن می‌کردیم، می‌گفت: باز این فرعون‌ها صبحونه شون را تو بهترین هتل دنیا خوردند رفتن بالا فکر میکنن ما قبضه چی ها نوکر و بردشون هستیم و تو این گرما دست به سینه دستوراتشون، وقتی هم اولین شلیک کردی بعد فرمایشاتشون تازه شروع میشه حالا شلیک بعدی پنجاه تا بالا بیست به راست

دومی از راست پرویزه که به خاطر کفتراش تو جنگ مونده و هشت سال ماند و ماند و هشت بار مجروح شد یک‌بار شش گلوله تیربار، یک بارش سی‌وشش تا ترکش، یک‌بار دیگه چشم راستش و یک‌بار هم که

روی تخت بیمارستان جنگی با آن خونریزی شدید و قطع نشدنی رگ بین دو پا می‌گفت: دیگه به من نگید پرویز بگید پروین

و جراحش غش کرده بود از خنده

و بعد اون سمت چپی استاد شهنواز، آقا قاسم مسئول و پدر ما کوچولو بسیجی‌های مقر اسکله هشت که از همان روزهای اول جنگی با رفیقش حسین لدن (مادر همون بچه‌ها) وقتی فهمیدن بعثی‌ها، تو جاده خروجی شهر آبادان مینی‌بوس و اتوبوس و سواری مردم بی‌گناه را می‌گیرند و هرکس ریش داره را پیاده و به اسارت برده و یا اعدام صحرایی می‌کنند قسم خوردند تا آبادان از محاصره در نیاد ریششون رو نزنند و ریششان بلند شد و بلند شد و بلند شد تا آنکه شانسشون زد و محاصره شهر یک سال نشده شکسته شد وگرنه حالا حالاها هرسال رکورد جدیدتر ریششون تو کتاب رکوردهای گینس جابجا و قیافه هردویشون هم طوری ثبت می‌شد که تا حالا این‌قدر گمنام نمونند

ولی یک سال کمتری بعد، قاسم با برادر کوچک‌ترش رضا که هم‌سن من بود تو مرحله سوم عملیات خرمشهر با هم مجروح شدند و قاسم داغان و مجروح روز آزادی خرمشهر و وسط غریو شادی مردم تو خیابونا بود که ننه قاسم نتوست تحمل کنه و زد زیر گریه و خبر شهادت رضا را وسط شادی اون همه مردم به قاسمش داد

این عکس را امیر گرفت، که با هم مهمات‌های خمپاره اسدالله را می‌دزدیم و بعد به خودش می‌دادیم که برامون شلیک کنه

برای همایون شهنواز آشنایی با این بچه‌ها اون روز تو دهنه خلیج‌فارس طوری بود که انگار هم‌رزم‌های رییسعلی دلواری رو پیدا کرده

بهر حال برای من روز خلیج‌فارس با تمام جغرافیای داخل و بیرون این عکس

همگی از این‌جور آدم‌ها هستند و بس

۵۷۵۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901792

دیگر خبرها

  • سپاه همزاد انقلاب و سنگر مستحکم انقلاب است
  • ببینید | حمله جنگنده‌های اسرائیل به دمشق؛ صدای انفجار بلند شد
  • شنیده شدن صدای انفجار در حومه دمشق
  • یادواره شهدای سنگر سازان بی سنگر مرند
  • شهیدی که قهرمان دو سنگر بود
  • روز خلیج فارس با شهنواز
  • لباس خواننده چینی باعث مرگش شد
  • ساخت ۴۶ واحد مسکن محرومان در ۲ بخش سنگر و کوچصفهان
  • طریقه خواندن نماز شب و فضیلت آن
  • روز خلیج فارس با شهنواز